....
آبدارچی شرکت مایکروسافت
ارسال شده در یک شنبه 17 / 9 / 1391برچسب:آبدارچی شرکت مایکروسافت, - 20

مرد بیکاری برای آبدارچی گری در شرکت مایکروسافت تقاضای کار داد. رئیس هیات مدیره با او مصاحبه کرد و نمونه کارش را پسندید.سرانجام به او گفت شما پذیرفته شده اید.

آدرس ایمیل تان را بدهید تا فرم های استخدام را برای شما ارسال کنم. مرد جواب داد : متاسفانه من کامپیوتر شخصی و ایمیل ندارم.ر ئیس گفت امروزه کسی که ایمیل ندارد وجود خارجی ندارد و چنین کسی نیازی هم به شغل ندارد.

مرد در کمال ناامیدی آنجا را ترک

کرد. نمی دانست با ده دلاری که در جیب داشت چه کند. تصمیم گرفت یک جعبه گوجه فرنگی خریده دم در منازل مردم آن را بفروشد. او ظرف چند ساعت سرمایه اش را دوبرابر کرد. به زودی یک گاری خرید. اندکی بعد یک کامیون کوچک و چندی بعد هم ناوگان توزیع مواد غذایی خود را به راه انداخت!

او دیگر مرد ثروتمند و معروفی شده بود. تصمیم گرفت بیمه عمر بگیرد. به یک نمایندگی بیمه رفت و سرویسی را انتخاب کرد. نماینده بیمه آدرس ایمیل او را خواست ولی مرد جواب داد ایمیل ندارم. نماینده بیمه با تعجب پرسید شما ایمیل ندارید ولی صاحب یکی از بزرگترین امپراتوری های توزیع مواد غذایی در آمریکا هستید. تصورش را بکنید اگر ایمیل داشتید چه می شدید؟

مرد گفت: احتمالا آبدارچی شرکت مایکروسافت بودم.

نويسنده مروارید

 


بیل گیتس و کودک سیاه پوست
ارسال شده در دو شنبه 11 / 9 / 1391برچسب:بیل گیتس و کودک سیاه پوست, - 23

از بیل گیتس پرسیدند: از تو ثروتمند تر هم هست؟
گفت: بله فقط یک نفر.
پرسیدند: چه كسی؟

گفت: سالها پیش زمانی که از اداره اخراج شدم

و به تازگی اندیشه‌های خود و در حقیقت به طراحی مایکروسافت
می اندیشیدم، روزی در فرودگاهی در نیویورک بودم که قبل از
پرواز چشمم به نشریه ها و روزنامه ها افتاد. از تیتر یک روزنامه
خیلی خوشم اومد، دست کردم توی جیبم که روزنامه رو بخرم
دیدم که پول خرد ندارم. خواستم منصرف بشم که دیدم یک پسر
بچه سیاه پوست روزنامه فروش وقتی این نگاه پر توجه مرا دید گفت
این روزنامه مال خودت؛ بخشیدمش؛ بردار برای خودت.

گفتم: آخه من پول خرد ندارم!
گفت: برای خودت! بخشیدمش!

سه ماه بعد بر حسب تصادف باز توی همان فرودگاه و همان
سالن پرواز داشتم. دوباره چشمم به یك مجله خورد دست کردم
تو جیبم باز دیدم پول خورد ندارم باز همان بچه بهم گفت این مجله
رو بردار برای خودت.

گفتم: پسرجون چند وقت پیش من اومدم یه روزنامه بهم بخشیدی
تو هر کسی میاد اینجا دچار این مسئله میشه، بهش می‌بخشی؟!
پسره گفت: آره من دلم میخواد ببخشم؛ از سود خودم می‌بخشم.

به قدری این جمله پسر و این نگاه پسر تو ذهن من موند که با
خودم فکر کردم خدایا این بر مبنای چه احساسی این را می‌گوید؟!

بعد از 19 سال زمانی که به اوج قدرت رسیدم تصمیم گرفتم این فرد
رو پیدا کنم تا جبران گذشته رو بکنم. گروهی را تشکیل دادم و گفتم
بروند و ببینند در فلان فرودگاه کی روزنامه میفروخته ...
یک ماه و نیم تحقیق کردند تا متوجه شدند یک فرد سیاه پوست
مسلمان بوده که الان دربان یک سالن تئاتره. خلاصه دعوتش کردند اداره؛

از او پرسیدم: منو میشناسی؟
گفت: بله! جنابعالی آقای بیل گیتس معروفید که دنیا میشناسدتون.
گفتم: سال ها قبل زمانی که تو پسر بچه بودی و روزنامه می‌فروختی
دو بار چون پول خرد نداشتم به من روزنامه مجانی دادی،
چرا این کار را کردی؟

گفت: طبیعی است، چون این حس و حال خودم بود.

گفتم: حالا می‌دونی چه کارت دارم؟ می‌خواهم اون محبتی که به
من کردی را جبران کنم.
جوان پرسید: چطوری؟
گفتم: هر چیزی که بخواهی بهت می‌دهم.
(خود بیل‌گیتس می‌گوید این جوان وقتی صحبت می‌کرد مرتب می‌خندید)
جوان سیاه پوست گفت: هر چی بخوام بهم میدی؟
گفتم: هرچی که بخواهی!
اون جوان دوباره پرسید: واقعاً هر چی بخوام؟
بیل گیتس گفت: آره هر چی بخواهی بهت میدم، من به 50 کشور
آفریقایی وام داده‌ام، به اندازه تمام آن‌ها به تو می‌بخشم.
جوان گفت: آقای بیل گیتس نمیتونی جبران کنی!

گفتم: یعنی چی؟ نمی‌توانم یا نمی‌خواهم؟
گفت: می‌خواهی اما نمی‌تونی جبران کنی.
پرسیدم: چرا نمی‌توانم جبران کنم؟
جوان سیاه پوست گفت: فرق من با تو در اینه که من در اوج نداشتنم
به تو بخشیدم ولی تو در اوج داشتنت می‌خواهی به من ببخشی
و این چیزی رو جبران نمی‌کنه. اصلا جبران نمی‌کنه. تازه لطف شما از سر ما زیاد هم هست!

بیل گیتس می‌گوید: همواره احساس می‌کنم ثروتمندتر از من کسی
نیست جز این جوان 32 ساله مسلمان سیاه پوست

 


نويسنده مروارید

 


غذاهای خوشمزه چینی
ارسال شده در سه شنبه 28 / 8 / 1391برچسب:غذاهای خوشمزه چینی, - 19

من اومدم با یه عالمه غذاهای خوشمزه

ادامه مطلب...


ادامه مطلب

نويسنده مروارید

 


آلبرت انیشتین
ارسال شده در دو شنبه 13 / 8 / 1391برچسب: آلبرت انیشتین, - 20

روزی یک استاد دانشگاه تصمیم گرفت تا میزان ایمان دانشجویان اش را بسنجد .

او پرسید: (( آیا خداوند , هرچیزی راکه وجود دارد , آفریده است؟ ))
دانشجویی شجاعانه پاسخ داد : (( بله ))
استاد پرسید: (( هرچیزی را ؟! ))
...
پاسخ دانشجو این بود: (( بله ; هرچیزی را. ))
استاد گفت: (( دراین حالت , خداوند شر را آفریده است . درست است ؟ زیرا شر وجود دارد .))
برای این سوال , دانشجو پاسخی نداشت و ساکت ماند .

ناگهان , دانشجوی دیگری دستش را بلند کرد و گفت:
(( استاد ممکن است از شما یک سوال بپرسم؟ ))
استاد پاسخ داد: (( البته ))
دانشجو پرسید: (( آیا سرما وجود دارد؟ ))
استاد پاسخ داد: (( البته, آیا شما هرگز احساس سرما نکرده اید؟ ))

دانشجو پاسخ داد: (( البته آقا, اما سرماوجود ندارد. طبق مطالعات علوم فیزیک, سرما, نبودن تمام و کمال گرماست و شیء را تنها درصورتی می توان مطالعه کرد که انرژی داشته باشد و انرژی را انتقال دهد و این گرمای یک شیء است که انرژی آن را انتقال می دهد . بدون گرما اشیاء بی حرکت هستند, قابلیت واکنش ندارند ; پس سرما وجود ندارد . ما لفظ سرما را ساخته ایم تا فقدان گرما را توضیح دهیم . ))

دانشجو ادامه داد : (( وتاریکی ؟ ))
استاد پاسخ دا د : (( تاریکی وجود دارد . ))
دانشجو گفت: (( شما باز هم در اشتباه هستید آقا! تاریکی , فقدان کامل نور است. شما می توانید نور و روشنایی را مطالعه کنید اما تاریکی را نمی توانید مطالعه کنید. منشور نیکولز,تنوع رنگ های مختلف را نشان می دهد که در آن طبق طول امواج نور , نور می تواند تجزیه شود . تاریکی , لفظی ست که ما ایجاد کرده ایم تا فقدان کامل نور را توضیح دهیم. ))

و سرانجام دانشجو ادامه داد: (( خداوند, شر را نیافریده است . شر , فقدان خدا در قلب افراد است. شر فقدان عشق, انسانیت و ایمان است. عشق و ایمان مانند گرما و نور هستند . آنها وجود دارند و فقدانشان منجر به شر می شود. ))

نام این دانشجو (( آلبرت انیشتین )) بود

 


نويسنده مروارید

 


خدا رو شکر میکنم
ارسال شده در چهار شنبه 8 / 8 / 1391برچسب:خدا رو شکر میکنم, - 18

خدا رو شکر میکنم
i AM THANKFUL:  FOR THE WIFE WHO SAYS IT'S HOT DOGS TONIGHT, BECAUSE SHE IS HOME WITH ME, AND NOT OUT WITH SOMEONE ELSE.
برای همسرم
 
که میگه امشب شام سوسیس داریم، چون امشب خونه پیش منه و نه بیرون با کس دیگری.

FOR THE HUSBAND
 
WHO IS ON THE SOFA
BEING  A COUCH POTATO,
BECAUSE  HE IS HOME WITH ME
AND  NOT OUT AT THE BARS..
 
برای شوهرم
 
که مثل یه گونی سیب زمینی افتاده روی مبل، چون خونه پیش منه و نه بیرون توی بارها.

FOR THE TEENAGER
WHO IS COMPLAINING ABOUT DOING DISHES
BECAUSE IT MEANS SHE IS AT HOME,
NOT ON THE STREETS.
برای نوجوانی
 
که از شستن ظرفها شکایت دارد و این یعنی خونه مونده و تو خیابون ول نیست.

FOR  THE TAXES I PAY
BECAUSE IT MEANS I AM EMPLOYED .
 
برای مالیاتی که پرداخت میکنم
 
چون به این معناست که شغلی دارم.

FOR  THE MESS TO CLEAN AFTER A PARTY
BECAUSE IT MEANS I HAVE BEEN SURROUNDED BY  FRIENDS.
 
برای شلوغی و کثیفی خانه بعد از مهمانی
 
چون یعنی دوستانی دارم که پیشم میان.
 

FOR THE CLOTHES THAT FIT A LITTLE TOO SNUG BECAUSE IT MEANS I HAVE ENOUGH TO  EAT.
برای لباسهایی که کمی برام تنگ شدن
چون یعنی غذا برای خوردن دارم.
FOR MY SHADOW THAT WATCHES ME WORK
BECAUSE IT MEANS I AM OUT IN THE SUNSHINE برای سایه ای که شاهد کار منه چون یعنی خورشید تو زندگیم میتابه.
FOR A LAWN THAT NEEDS MOWING,
WINDOWS THAT NEED CLEANING,
AND GUTTERS THAT NEED FIXING
BECAUSE IT MEANS I HAVE A HOME
برای چمنی که باید زده بشه، برای پنجره هایی که باید تمیز بشه و ناودانهایی که باید تعمیر بشه چون یعنی خانه ای برای زنگی کردن دارم.
 
FOR THE PARKING SPOT
I FIND AT THE FAR END OF THE PARKING LOT BECAUSE IT MEANS I AM CAPABLE OF WALKING AND I HAVE BEEN BLESSED WITH TRANSPORTATION.
برای جای پارکی که در انتهای پارکینگ پیدا میکنم چون یعنی قادر به راه رفتن هستم و وسیله نقلیه دارم.

FOR MY HUGE HEATING BILL
BECAUSE IT MEANS I AM WARM.
برای هزینه بالا برای گرمایش
چون یعنی خانه گرمی دارم.

FOR THE LADY BEHIND ME IN CHURCH
WHO SINGS OFF KEY
BECAUSE IT MEANS I CAN HEAR.
برای خانمی که در کلیسا پشت سرم با صدای بدی میخواند چون یعنی گوشم میشنود.

FOR THE PILE OF LAUNDRY AND IRONING
BECAUSE IT MEANS I HAVE CLOTHES TO WEAR.
برای کوه لباسهایی که باید شسته و اتو بشوند چون یعنی رختی برای پوشیدن دارم.
FOR WEARINESS AND ACHING MUSCLES
AT THE END OF THE DAY
BECAUSE IT MEANS I HAVE BEEN CAPABLE OF WORKING HARD.
برای کوفتگی و خستگی عضلاتم آخر روز
چون یعنی قادر بودم که سخت کار کنم.

FOR THE ALARM THAT GOES OFF
IN THE EARLY MORNING HOURS
BECAUSE IT MEANS I AM ALIVE.
برای زنگ ساعتی که صبح مرا از خواب بیدار میکند چون یعنی هنوز زنده هستم.
 
  AND I AM THANKFUL:
FOR THE crazy people I work with
BECAUSE they make work interesting and fun!
و خدا را شکر میکنم برای همکاران دیوانه ای که دارم چون باعث میشوند کار برایم جالب و خوب باشد.
 


نويسنده مروارید

 


زلزله آذربایجان
ارسال شده در چهار شنبه 24 / 7 / 1391برچسب:زلزله آذربایجان, - 12

من خیلی وقت بود نتونستم بیام و نشد که ب موقع مطلبی راجع ب آذری های عزیز ک متاسفانه مصیبت دیدن بزارم اما خب فکر نمیکنم دیر شده باشه...هنوز حتی بم یادمون نرفته چه برسه آذربایجان

برای بازماندگان عزیز طلب صبر و رفتگان طلب بخشش دارم

از خواب پاشدم امروز

چشمای بسته تو دیدم

ماهی سیاه کوچولو

تنگ شکسته تو دیدم

دیدم همین که می خونم

تاریخ تشنگی ها تو

دریاچه های خشکیده

خون گریه می کنن با تو

اخبار داغ و می خونم

هرچند خوب می دونم

داغی که رو ارس مونده

این کوه سخت و لرزونده

نه شعر آذری گفتم

نه خون آذری دارم

نسبت به مردمت اما

حس برادری دارم

رنجور آذربایجان

معصوم آذربایجان

مغرور آذربایجان

مغموم آذربایجان

*********

(دکلمه ـ صدرالدین حجازی)

آروم می گرفتم با

افسانه های شیرینت

آهسته گریه می کردم

با شهریار غمگینت

دل ابر بود و بارون شد

سرما زد و زمستون شد

آبادی ها بیابون شد

هرچی که بود ویرون شد

هرچی که بود ویرون شد . . .


نويسنده مروارید

 


خواستگار سمج
ارسال شده در چهار شنبه 24 / 7 / 1391برچسب:خواستگار سمج, - 8

دوستان پیشنهاد میکنم اگه اهل تاتر هستین حتما این تاتر و برید
پشیمون نمیشین

کلیک کنید سایتش باز میشه

خواستگار سمج


نويسنده مروارید

 


سلام
ارسال شده در دو شنبه 22 / 7 / 1391برچسب:, - 19

سلام دوستان

مرسی تو این مدت که نبودم وبلاگ و تنها نزاشتین

عاشقتونم بابااااااااااااااا

خیلی درگیر بودم اینه که نتونستم بیام

چه خبرا دوستان؟ عزیزانی که میگن دوست دارن متنهاشون و بزارم وبلاگ هیچ اشکالی نداره دوستان متونتون و بدین حتما به روی چشم میزارم

اونایی هم که از فیس بوک پرسیدن گفتم که صفحه خودتون و خصوصی بدید تا ادتون کنم

 

 


نويسنده مروارید

 


“شام آخر”
ارسال شده در چهار شنبه 9 / 5 / 1391برچسب:“شام آخر” , - 22

لئوناردو داوینچی موقع کشیدن تابلو “شام آخر” دچار مشکل بزرگی شد: می بایست “نیکی” را به شکل عیسی” و “بدی” را به شکل “یهودا” یکی از یاران عیسی که هنگام شام تصمیم گرفت به او خیانت کند، تصویر می کرد. کار را نیمه تمام رها کرد تا مدل‌های آرمانی‌اش را پیدا کند.
روزی در یک مراسم همسرایی, تصویر کامل مسیح را در چهره یکی از جوانان همسرا یافت. جوان را به کارگاهش دعوت کرد و از چهره اش اتودها و طرح‌هایی برداشت. سه سال گذشت. تابلو شام آخر تقریباً تمام شده بود ؛ اما داوینچی هنوز برای یهودا مدل مناسبی پیدا نکرده بود.کاردینال مسئول کلیسا کم کم به او فشار می آورد که نقاشی دیواری را زودتر تمام کند. نقاش پس از روزها جست و جو , جوان شکسته و ژنده پوش مستی را در جوی آبی یافت. به زحمت از دستیارانش خواست او را تا کلیسا بیاورند , چون دیگر فرصتی بری طرح برداشتن از او نداشت.
گدا را که درست نمی فهمید چه خبر است به کلیسا آوردند، دستیاران سرپا نگه‌اش داشتند و در همان وضع داوینچی از خطوط بی تقوایی، گناه و خودپرستی که به خوبی بر آن چهره نقش بسته بودند، نسخه برداری کرد. وقتی کارش تمام شد گدا، که دیگر مستی کمی از سرش پریده بود، چشمهایش را باز کرد و نقاشی پیش رویش را دید، و با آمیزه ای از شگفتی و اندوه گفت: “من این تابلو را قبلاً دیده ام!” داوینچی شگفت زده پرسید: کی؟! گدا گفت: سه سال قبل، پیش از آنکه همه چیزم را از دست بدهم. موقعی که در یک گروه همسرایی آواز می خواندم , زندگی پر از رویایی داشتم، هنرمندی از من دعوت کرد تا مدل نقاشی چهره عیسی بشوم!
“می توان گفت: نیکی و بدی یک چهره دارند ؛ همه چیز به این بسته است که هر کدام کی سر راه انسان قرار بگیرند.”


نويسنده مروارید

 


فوتبال
ارسال شده در دو شنبه 7 / 5 / 1391برچسب:فوتبال , - 1
چند سال پیش یکروز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم.

ناگهان پدر و مادر و آبجی بزرگ و خان داداش سرم هوار شدند و فریاد زدند که:« ای عزب! ناقص! بدبخت! بی عرضه! بی مسئولیت! پاشو برو زن بگیر ».

رفتم خواستگاری؛ دختر پرسید:
« مدرک تحصیلی ات چیست »؟ گفتم:« دیپلم تمام »
گفت:« بی سواد! امل! بی کلاس! ناقص العقل! بی شعور! پاشو برو دانشگاه ».

رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ پدر دختر پرسید:« خدمت رفته ای »؟ گفتم:« هنوز نه »؛ گفت:« مردنشده نامرد! بزدل! ترسو! سوسول! بچه ننه! پاشو برو سربازی ». رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ مادر دختر پرسید:« شغلت چیست »؟

گفتم:« فعلا کار گیر نیاوردم »؛ گفت:« بی کار! بی عار! انگل اجتماع! تن لش! علاف! پاشو برو سر کار ».

رفتم کار پیدا کنم؛ گفتند:« سابقه کار می خواهیم »؛ رفتم سابقه کار جور کنم؛ گفتند:« باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم ». دوباره رفتم کار کنم؛ گفتند:
« باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:

« رفتم کار کنم گفتند سابقه کار، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی ». گفتند:« برو جایی که سابقه کار نخواهد ». رفتم جایی که سابقه کار نخواستند. گفتند:« باید متاهل باشی ». برگشتم؛ رفتم خواستگاری؛ گفتم:« رفتم جایی که سابقه کار نخواستندگفتند باید متاهل باشی ». گفتند:« باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی ». رفتم؛ گفتم:« باید کار داشته باشم تا متاهل بشوم ». گفتند:« باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم ». برگشتم؛ رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم...!



نويسنده مروارید

 


مدال پارالمپیک
ارسال شده در یک شنبه 30 / 4 / 1391برچسب:مدال پارالمپیک, - 23

چند سال پیش در جریان بازی های پارالمپیک... )المپیک معلولین( در شهر سیاتل آمریکا 9 نفر از شرکت کنندگان دو100متر پشت خط آغاز مسابقه قرار گرفتند. همه این 9 نفر افرادی بودند که ما آنها را عقب مانده ذهنی و جسمی می خوانیم.

آنها با شنیدن صدای تپانچه حرکت کردند. بدیهی است که آنها هرگز قادر به دویدن با سرعت نبودند و حتی نمی توانستند به سرعت قدم بردارند بلکه هر یک به نوبه خود با تلاش فراوان می کوشید تا مسیر مسابقه را طی کرده و برنده مدال پارالمپیک شود ناگهان در بین راه مچ پای یکی از شرکت کنندگان پیچ خورد . این دختر یکی دو تا غلت روی زمین خورد و به گریه افتاد.

هشت نفر دیگر صدای گریه او را شنیدند ، آنها ایستادند، سپس همه به عقب بازگشتند و به طرف او رفتند یکی از آنها که مبتلا به سندروم داون(عقب ماندگی شدید جسمی و روانی) بود، خم شد و دختر گریان را بوسید و گفت : این دردت رو تسکین میده .سپس هر 9 نفر بازو در بازوی هم انداختند و خود را قدم زنان به خط پایان رساندند. در واقع همه آنها اول شدند. تمام جمعیت ورزشگاه به پا خواستند و 10 دقیقه برای آنها کف زدند.


نويسنده مروارید

 


زن يا مرد؟
ارسال شده در دو شنبه 24 / 4 / 1391برچسب:زن يا مرد؟, - 22
بچه ميره پيش مامانش می پرسه:
مامان تو زنی يا مردی؟
مامان:زنم ديگه پس چيم؟!
بچه: بابايی چی؟اونم زنه؟
مامان: نه بابايی مرده!!!
بچه: راست ميگی مامان؟
مامان: آره برای چی؟
بچه: هيچی ولش کن... ديگه کی زنه؟
مامان: خاله بتی....خاله آرزوو.....خاله نسترن....مامان بزرگت..
بچه: دايی سعيد هم زنه؟
مامان: نه اون مرده..
بچه:از کجا فهميدی زنی؟
مامان: فهميدم ديگه، از قيافم...
بچه:چی؟!؟!؟! از قيافت؟يعنی چی؟
مامان:يعنی از اينکه خوشگلم...
بچه: يعنی هرکی خوشگله زنه؟
مامان:آره دخترم....
بچه:بابا از کجا فهميد مرده؟
مامان: اونم از قيافش....چون ريش داره ريشاشو ميزنه زياد خوشگل نيست ديگه!!!
-: يعنی زنا خوشگلن مردا زشتن؟
-: آره.....تقريباً....
-: ولی بابايی از تو خوشگل تره....
-: اوّلا تو نه شما بدش بابايی کجاش از من خوشگل تره؟
-: چشاش....
-: يعنی من زشتم مامان؟
-: آره....
-: مرسی.....
-: ولی دايی سعيدم از خاله بتی خوشگل تره...
-: از اين استثنا ها هم بعضی وقتا ميشه....
-: چی؟ اونی که الان گفتی چی بود؟
-: استثنا؟ يعنی بعضی وقتا اينجوری ميشه....
-: مامان من مردم!!!!
-: نه تو زنی!!!!
-: يعنی من زشتم!!!
-: نه عزيزم تو ماهی فقط الان کودکی!!!
-: يعنی من زن نيستم؟
-: چرا جنسيتت زنه ولی الان کودکی!!
-: يعنی چی؟
-: ببين مامان، همه ی آدما يه شناسنامه دارن که جنسيتشون تو شناسنامه معلوم ميشه و جنسيت تو توی شناسنمت زنه!!!
-: يعنی منم مامانم؟
-: آره تو مامانه عروسکاتی!
-: نه يعنی مامان واقعی ام؟
-: آره ديگه...تو مامان واقعی کوووچوولووو واسه عرووسکاتی...
-: مامان مسخره نشو....من چيم؟
-: تو کودکی!
-: کی زن ميشم؟
-: وقتی بزرگ شدی!
-: من نفهميدم کيا زنن؟
-: ببين يجور ديگه ميگم....کی به تو شير داد که بزرگ شی؟
-: بابا!
-: بابات کی به تو شير داده؟!!!!؟!؟!؟!؟!؟
-: خوب هر شب بابا تو اون ليوان سبزه به من شير ميده بخورم!
-: نه الانو نميگم وقتی کوچيک بودی؟
-: نميدونم!
-: نميدونم چيه؟من دادم ديگه!!!
-: کی؟
-: ای بابا زنها سينه دارن که باهاش شير ميدن ولی مردا ندارن!!!!
-: بابا هم سينه داره!!!!!!
-: آره سينه داره ولی باهاش شير نميده فهميدی؟
-: خوب منم سينه دارم ولی شير نميدم پس مردم....
-: ای بابا ببين مامان جون خودت بزرگ بشی ميفهمی!!!
-: الان ميخوام....
-: هرکی روسری سرش کنه زنه هرکی نکنه مرده!!!!
-: يعنی تو الان مردی وقتی ميريم پارک زن ميشی!!!
-: نه ببين من چيه تو ميشم؟
-: مامانم.
-: آفرين مامانا همشون زنن باباها مردن!!!
-: آهان فهميدم!!!
______________________________
___
نيم ساعت بعد
بچه:مامان يه سؤال بپرسم؟
مامان: آره ولی در مورد مرد و زن نباشهااا!
-: نه نيست! در مورده اون ماهيه..
-: خوب بپرس.
-: اون ماهيه مرده يا زن؟؟؟؟؟؟



نويسنده مروارید

 



ارسال شده در سه شنبه 18 / 4 / 1391برچسب:, - 22

آخرین كلمات برخی افراد به نقل از عزرائیل !!

 

آخرین کلمات یک برقکار : خوب حالا روشنش کن

 

آخرین کلمات یک ملوان زیردریایی : من عادت ندارم با پنجرهء بسته بخوابم

 

آخرین کلمات یک متخصص خنثی بمب : این سیم آخری رو که قطع کنم تمومه

 

آخرین کلمات یک نارنجک‌انداز : گفتی تا چند بشمرم؟...

 

آخرین کلمات یک جهانگرد در آمازون : این نوع مار رو میشناسم، سمی نیست

 

آخرین کلمات یک پلیس : شیش بار شلیک کرده، دیگه گلوله نداره

 

آخرین کلمات یک چترباز : پس چترم کو؟...

 

آخرین کلمات یک خبرنگار : بله، سیل داره به طرفمون میاد

 

آخرین کلمات یک خلبان : ببینم چرخها باز شدن یا نه؟...

 

آخرین کلمات یک داور فوتبال : نخیر آفساید نبود!...

 

آخرین کلمات یک دربان : مگه از روی نعش من رد بشی

 

آخرین کلمات یک دوچرخه‌سوار : نخیر حق تقدم با منه!...

 

آخرین کلمات یک دیوانه : من یه پرنده‌ام!...

 

آخرین کلمات یک سرنشین اتوموبیل : برو سمت راست راه بازه

 

آخرین کلمات یک شکارچی : مامانت کجاست کوچولو؟...

 

آخرین کلمات یک غواص : نه این طرفها کوسه وجود نداره

 

آخرین کلمات یک فضانورد : برای یک ربع دیگه هوا دارم

 

آخرین کلمات یک قصاب : اون چاقو بزرگه رو بنداز ببینم

 

آخرین کلمات یک قهرمان : کمک نمیخوام، همه‌اش سه نفرند

 

آخرین کلمات یک قهرمان اتوموبیلرانی : مکانیک یادش رفته ترمز رو درست کنه!...

 

آخرین کلمات یک کارآگاه خصوصی : قضیه روشنه، قاتل شما هستید!...

 

آخرین کلمات یک کامپیوتر : هارددیسک پاک شده است

 

آخرین کلمات یک کوهنورد : سر طناب رو محکم بگیری ها

 

آخرین کلمات یک گروگان : من که میدونم تو عرضهء شلیک کردن نداری

 

آخرین کلمات یک گیتاریست : یه خرده وولوم بده

 

آخرین کلمات یک انسان عصر حجر : فکر میکنی توی این غار چیه؟...

 

آخرین کلمات یک مادر : بالأخره سی‌دی‌هات رو مرتب کردم

 

آخرین کلمات یک متخصص آزمایشگاه : این آزمایش کاملاً بی خطره

 

آخرین کلمات یک متخصص کامپیوتر : معلومه که ازش بک‌آپ گرفتم!...

 

آخرین کلمات یک معلم رانندگی : نگه دار! چراغ قرمزه!

 

آخرین کلمات یک ملوان : من چه میدونستم که باید شنا بلد باشم؟...

 

آخرین کلمات یک بندباز : نمیدونم چرا چشمام سیاهی میره

 

آخرین کلمات یک پزشک : راستش تشخیص اولیه‌ام صحیح نبود.بیماریتون لاعلاجه

 

آخرین کلمات یک بیمار : مطمئنید که این آمپول بی خطره؟...

 

آخرین کلمات یک پیشخدمت رستوران : باب میلتون بود؟...

 

آخرین کلمات یک جلاد : ای بابا، باز تیغهء گیوتین گیر کرد

 

آخرین کلمات یک خون‌آشام : نه بابا خورشید یه ساعت دیگه طلوع میکنه!...


نويسنده مروارید

 


آیا می دانستید
ارسال شده در سه شنبه 18 / 4 / 1391برچسب:آیا می دانستید , - 22
آیا می دانستید افرادی که بنظر خیلی قوی می رسند، معمولاً خیلی حساس هستند؟؟؟
و کسانی که بیشترین مقدار مهربانی را به معرض نمایش می گذارند، بیشترین صدمه را دیده اند؟؟؟
آیا می دانستید آنهایی که تظاهر می کنند نیازی به عشق ندارند، بیشتر از همه به آن محتاجند؟؟؟
اشخاصی که از همه نگهداری می کنند خودشان از همه بیشتر نیازمند مراقبتند؟؟؟
و کسانی که زیاد لبخند می زنند ممکن است در زمان تنهایی بیشترین گریه را بکنند؟؟؟

همیشه به ظاهر افراد توجه نکنیم



نويسنده مروارید

 


نخند !
ارسال شده در چهار شنبه 5 / 4 / 1391برچسب:, - 1

به سرآستین پاره کارگری که دیوارت را می‌چیند و به تو می‌گوید،ارباب.
نخند
!
به پسرکی که آدامس می‌فروشد و تو هرگز نمی‌خری
.
نخند
!
به پیرمردی که در پیاده رو به زحمت راه می‌رود و شاید چندثانیه کوتاه معطلت کند
.
نخند
!
به دبیری که دست و عینکش گچی است و یقه پیراهنش جمع شده
.
نخند
!
...به دستان پدرت،
به جاروکردن مادرت،

به همسایه‌ای که هرصبح نان سنگک می‌گیرد،

به راننده چاق اتوبوس ،

به رفتگری که درگرمای تیرماه کلاه پشمی به سردارد،

به راننده آژانسی که چرت می‌زند،

به پلیسی که سرچهارراه باکلاه صورتش را باد می‌زند،

به مجری نیمه شب رادیو،

به مردی که روی چهارپایه می‌رود تا شماره کنتور برقتان را بنویسد،

به جوانی که قالی پنج متری روی کولش انداخته ودرکوچه ها جار می‌زند،
به بازاریابی که نمونه اجناسش را روی میزت می‌ریزد،
به پارگی ریزجوراب کسی در مجلسی،

به پشت و رو بودن چادر پیرزنی درخیابان،

به پسری که ته صف نانوایی ایستاده،

به مردی که درخیابانی شلوغ ماشینش پنچر شده،

به مسافری که سوارتاکسی می‌شود و بلند سلام می گوید،

به فروشنده‌ای که به جای پول خرد به تو آدامس می‌دهد،

به زنی که با کیفی بردوش به دستی نان دارد و به دستی چندکیسه میوه و سبزی،

به هول شدن همکلاسی‌ات پای تخته،

به مردی که دربانک ازتو می‌خواهد برایش برگه‌ای پر کنی،

به اشتباه لفظی بازیگر نمایشی



نويسنده مروارید

 


باز هم زود قضاوت کردید؟
ارسال شده در چهار شنبه 5 / 4 / 1391برچسب:, - 1
مسئولین یک مؤسسه خیریه متوجه شدند که وکیل پولداری در شهرشان زندگی می‌کند
و تا کنون حتی یک ریال هم به خیریه کمک نکرده است. پس یکی از افرادشان را نزد او
فرستادند..
مسئول خیریه: آقای وکیل ما در مورد شما تحقیق کردیم و متوجه شدیم که الحمدالله
از درآمد بسیار خوبی برخوردارید ولی تا کنون هیچ کمکی به خیریه نکرده‌اید.
نمی‌خواهید در این امر خیر شرکت کنید؟
وکیل: آیا شما در تحقیقاتی که در مورد من کردید متوجه شدید که مادرم بعد از یک
بیماری طولانی سه ساله، هفته پیش درگذشت و در طول آن سه سال، حقوق بازنشستگی‌اش
کفاف مخارج سنگین درمانش را نمی‌کرد؟  زود قضاوت کردید؟ 
مسئول خیریه: (با کمی شرمندگی) نه، نمی‌دانستم. خیلی تسلیت می‌گویم.
وکیل: آیا در تحقیقاتی که در مورد من کردید فهمیدید که برادرم در جنگ هر دو
پایش را از دست داده و دیگر نمی‌تواند کار کند و زن و 5 بچه دارد و سالهاست که
خانه نشین است و نمی‌تواند از پس مخارج زندگیش برآید؟زود قضاوت کردید؟
مسئول خیریه: (با شرمندگی بیشتر) نه . نمی‌دانستم. چه گرفتاری بزرگی ...
وکیل: آیا در تحقیقاتتان متوجه شدید
که خواهرم سالهاست که در یک بیمارستان
روانی است و چون بیمه نیست در تنگنای شدیدی برای تأمین هزینه‌های درمانش قرار
دارد؟  زود قضاوت کردید؟ 
مسئول خیریه که کاملاً شرمنده شده بود گفت: ببخشید. نمی‌دانستم اینهمه گرفتاری
دارید ...
وکیل: خوب. حالا وقتی من به اینها یک ریال کمک نکرده‌ام شما چطور انتظار دارید
به خیریه شما کمک کنم؟


باز هم زود قضاوت کردید؟؟؟؟



نويسنده مروارید

 


دروغ , حقيقت
ارسال شده در جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:, - 21

روزی دروغ به حقيقت گفت: "ميل داری باهم به دريا برويم و شنا کنيم؟"
حقيقت ساده لوح پذيرفت و گول خورد. آن دو با هم به کنار ساحل رفتند، وقتی به ساحل رسيدند، حقيقت لباس هايش را در آورد تا شنا کند. دروغ حيله گر لباس های او را پوشيد و رفت. از آن روز هميشه حقيقت عريان و زشت است، اما دروغ در لباس حقيقت با ظاهری آراسته نمايان می شود !!!


نويسنده مروارید

 


منطق
ارسال شده در جمعه 31 / 3 / 1391برچسب:, - 21

استاد اصولا منطق چیست ؟
معلم کمی فکر کرد و جواب داد : گوش کنید ، مثالی می زنم ، دو مرد - پیش من می آیند. یکی تمیز ودیگری کثیف من به آن ها پیشنهاد
می کنم حمام کنند.شما فکر می کنید ، کدام یک این کار را انجام دهند ؟
هردو شاگرد یک زبان جواب دادند : خوب مسلما کثیفه !
معلم گفت : نه ، تمیزه . چون او به حمام کردن عادت کرده و کثیفه قدر
آن را نمی داند.پس چه کسی حمام می کند ؟
حالا پسرها می گویند : تمیزه !
معلم جواب داد : ....
نه ، کثیفه ، چون او به حمام احتیاج دارد.وباز پرسید :
خوب ، پس کدامیک از مهمانان من حمام می کنند ؟
یک بار دیگر شاگردها گفتند : کثیفه !
معلم دوباره گفت : اما نه ، البته که هر دو ! تمیزه به حمام عادت دارد و
کثیفه به حمام احتیاج دارد. خوب بالاخره کی حمام می گیرد ؟
بچه ها با سر درگمی جواب دادند : هر دو !
معلم بار دیگر توضیح می دهد : نه ، هیچ کدام ! چون کثیفه به حمام
عادت ندارد و تمیزه هم نیازی به حمام کردن ندارد!
شاگردان با اعتراض گفتند : بله درسته ، ولی ما چطور می توانیم
تشخیص دهیم ؟هر بار شما یک چیزی را می گویید و هر دفعه هم درست است
معلم در پاسخ گفت : خوب پس متوجه شدید ، این یعنی: منطق !
و از دیدگاه هر کس متفاوت است


نويسنده مروارید

 


تبر
ارسال شده در چهار شنبه 22 / 3 / 1391برچسب:, - 20
سیاه پوشیده بود ، به جنگل آمد .. استوار بودم و تنومند !
من را انتخاب کرد ...
دستی به تنه ام کشید ، تبرش را در آورد و زد .. زد .. محکم و محکم تر ...
به خود میبالیدم ، دیگر نمی خواستم درخت باشم ، آینده ی خوبی در انتظارم بود !
سوزش تبر هایش بیشتر می شد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد ، او تنومند تر بود ...
... مرا رها کرد با زخم هایم ، او را برید ... و من که نه دیگر درخت بودم ، نه تخته سیاه مدرسه ای ، نه عصای پیر مردی ...
خشک شدم ..
بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت می مونه ..
ای تبر به دست ، تا مطمئن نشدی تبر نزن !
ای انسان ، تا مطمئن نشدی ، احساس نریز .. زخمی می شود ... در آرزوی تخته سیاه شدن ، خشک می شود !!!!

نويسنده مروارید

 


بدون شرح...
ارسال شده در پنج شنبه 11 / 3 / 1391برچسب:, - 1






نويسنده مروارید

 


حاضر جوابی ها
ارسال شده در شنبه 5 / 2 / 1391برچسب:, - 18

می گن: "مریلین مونرو "  نامه ای به " البرت اینشتین " نوشت و گفت:
فکرش را بکن که اگر من و تو ازدواج کنیم بچه هایمان به زیبایی من و هوش و نبوغ تو. . .  چه محشری می شوند!
آقای "اینشتین"در جواب نوشت:
ممنون از این همه لطف و دست و دلبازی خانوم.
واقعا هم که چه غوغایی می شود!  
ولی این یک روی سکه است، فکرش را بکنید که اگر قضیه بر عکس شود چه رسوایی بزرگی بر پا می شود!

روزی در یک میهمانی مرد خیلی چاقی سراغ برنارد شاو که بسیار لاغر بود رفت وگفت:
آقای شاو! وقتی من شما را می بینم فکر می کنم در اروپا قحطی افتاده است
برنارد شاو هم سریع جواب میدهد:
بله! من هم هر وقت شما را می بینم فکر می کنم عامل این قحطی شما هستید!

روزي نويسنده جواني از جرج برنارد شاو پرسيد:
«شما براي چي مي نويسيد استاد؟ »
 برنارد شاو جواب داد:
«برای یک لقمه نان»
نویسنده جوان برآشفت که:
«متاسفم! برخلاف شما من برای فرهنگ مینویسم! »
وبرنارد شاو گفت:
«عیبی نداره پسرم هر کدام از ما برای چیزی مینویسیم که نداریم! »

یه روز چرچیل در مجلس عوام سخنرانی داشت.
یه تاکسی می گیره، وقتی به محل می رسن، به راننده میگه
اینجا منتظر باش تا من برگردم.
راننده میگه
نمیشه، چون میخوام برم خونه و سخنرانی چرچیل را گوش کنم.
چرچیل از این حرف خوشش میاد وبه راننده 
۱۰ دلارمیده.
راننده میگه:
گور بابای چرچیل، هر وقت خواستی برگرد!

نانسى آستور(اولین زنى که در تاریخ انگلستان به مجلس عوام بریتانیاى کبیر راه یافته و این موفقیت را در پى سختکوشى و جسارتهایش بدست آورده بود)
روزى از فرط عصبانیت به وینستون چرچیل  رو کرد و گفت:
من اگر همسر شما بودم توى قهوه‌تان زهر مى‌ریختم.
چرچیل (با خونسردى تمام و نگاهى تحقیر آمیز):
من هم اگـر شوهر شما بودم مى‌خوردمش

میگن یه روز چرچیل داشته از یه کوچه باریکی که فقط امکان عبور یه نفر رو داشته… رد می شده…
که از روبرو یکی از رقبای سیاسی زخم خورده اش می رسه…
بعد از اینکه کمی تو چشم هم نگاه می کنن… رقیبه می گه
من هیچوقت خودم رو کج نمی کنم تا یه آدم احمق از کنار من عبور کنه…
چرچیل در حالیکه خودش رو کج می کرده… می گه
ولی من این کار رو می کنم!

 


نويسنده مروارید

 


چه کسی تورا بخاطر خودت دوست دارد؟
ارسال شده در جمعه 30 / 1 / 1391برچسب:, - 1

به دنبال کسی باش که تو را به خاطر زیبایی های وجودت زیبا خطاب کند نه به
خاطرجذابیتهای ظاهریت


کسی که دوباره با تو تماس بگیرد حتی وقتی تلفنهایش را قطع می کنی

  کسی که بیدار خواهد ماند تا سیمای تو را در هنگام خواب نظاره کند

 در انتظار کسی باش که مایل باشد پیشانی تو را ببوسد[حمایتگر تو باشد]

کسی که مایل باشد حتی در زمانی که درساده ترین لباس هستی تورا به دنیا
نشان دهد
کسی که دست تو را در مقابل دوستانش در دست بگیرد

 

در انتظار کسی باش که بی وقفه به یاد توبیاورد که تا چه اندازه برایش مهم
هستی و نگران توست وچه قدر خوشبخت است که تو را  در کنارش دارد


در انتظار کسی باش که زمانی که تو را می بیند به دوستانش بگوید اون
خودشه[همان کسی که می خواستم

 



نويسنده مروارید

 


یکی بود یکی نبود
ارسال شده در چهار شنبه 13 / 4 / 1390برچسب:یکی بود یکی نبود, - 17

وقتی عاشقم شد که دیگه دیر شده بود حالا می فهمم که چرا اول قصه ها میگن یکی بود یکی نبود. این داستان زندگی ماست . همیشه همین بوده . یکی بود یکی نبود . در اذهان شرقی مان نمی گنجد با هم بودن . با هم ساختن . برای بودن یکی ، باید دیگری نباشد. هیچ قصه گویی نیست که داستانش این گونه آغاز شود ، که یکی بود ، دیگری هم بود . همه با هم بودند . و ما اسیر این قصه کهن ، برای بودن یکی ، یکی را نیست می کنیم . از دارایی ، از آبرو ، از هستی . انگار که بودنمان وابسته نبودن دیگریست . هیچ کس نمیداند ، جز ما . هیچ کس نمی فهمد جز ما . و آن کس که نمی داند و نمی فهمد ، ارزشی ندارد ، حتی برای زیستن . و این هنری است که آن را خوب آموخته ایم . هنر نبودن دیگری !


نويسنده مروارید

 


عشق
ارسال شده در پنج شنبه 26 / 3 / 1390برچسب:عشق, - 9

 

به گل گفتم: عشق چیست؟گفت: از من خوشگل تر است
 
به پروانه گفتم: عشق چیست؟ گفت: از من زیبا تر است
 
به شمع گفتم: عشق چیست؟ گفت: از من سوزان تر است
 
به عشق گفتم: آخر تو چیستی؟ گفت: نگاهی بیش نیستم

نويسنده مروارید

 


دوست
ارسال شده در شنبه 10 / 3 / 1390برچسب:دوست, - 17

 

روزی بهم گفت: «می‌خوام باهات دوست باشم؛آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام».
 بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز دیگه بهم گفت: «می‌خوام تا ابد باهات بمونم؛ آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام».
 
بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».یه روز دیگه گفت: «می‌خوام برم یه جای دور، جایی که هیچ مزاحمی نباشه. بعد که همه چیز روبه راه شد تو هم بیا. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام».
 
 بهش لبخند زدم و گفتم: «آره می‌دونم.فکر خوبیه. من هم خیلی تنهام». یه روز تو نامه‌ش نوشت: «من اینجا یه دوست پیدا کردم. آخه می‌دونی؟من اینجا خیلی تنهام».
 
 براش یه لبخند کشیدم وزیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام». یه روز یه نامه نوشت و توش نوشت: «من قراره اینجا با این دوستم تا ابد زندگی کنم. آخه می‌دونی؟ من اینجا خیلی تنهام». براش یه لبخند کشیدم و زیرش نوشتم: «آره می‌دونم. فکر خوبیه.من هم خیلی تنهام».حالا دیگه اون تنها نیست و من از این بابت خیلی خوشحالم و چیزی که بیشتر خوشحالم می کنه اینه که نمی دونه من هنوز هم خیلی تنهام

نويسنده مروارید

 


سایت متحرک
ارسال شده در چهار شنبه 26 / 2 / 1390برچسب:سایت متحرک, - 17

سلام یه سایت دیدم خوشگل بود گفتم واستون بزارم

موس رو روش تکون بدین ببینین...از قسمت منو سمت چپ بالا هم عکسارو عوض کنین

سایت


نويسنده مروارید

 


تولد گذشته
ارسال شده در پنج شنبه 22 / 2 / 1390برچسب:تولد گذشته, - 15

سلام دوستان حالتون خوبه

یه چیز جالب پیدا کردم گفتم برای شماهم بنویسم

بعضی ها عقیده دارن انسان (در واقع روح ما) چندین بار متولد میشه

یه سایت هست بهتون میگه دفعه قبل که زندگی کردین کجا . چیکاره و... بودیندوست داشتین یه سری بزنین

فقط یه نکته ی مهم اول ببینید سال تولدتون کبیسه بوده یا نه  چون تاریخ میلادیش 1روز فرق میکنه

سایت : thebigview.com/pastlife/


نويسنده مروارید

 


ولنتاین
ارسال شده در دو شنبه 23 / 11 / 1389برچسب:ولنتاین,valentine, - 22

 

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

دوستان من یه مدت نمیام حالم زیاد خوف نیس  البته نظرات و میخونم ولی آپ نمیشه

ولنتاینتون از حالا مبارک   HAPPY VALENTINES DAY

یه سری عکس (از وبلاگ آقا مجید) خوشم اومد براتون میزارم...بوسفعلا بای

منبع

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com

 تصاوير زيباسازی وبلاگ،قالب وبلاگ،خدمات وبلاگ نويسان،آپلودعكس، كد
موسيقی، روزگذر دات كام http://www.roozgozar.com


نويسنده مروارید

 


سال 2010
ارسال شده در پنج شنبه 21 / 11 / 1389برچسب:سال 2010,سال,2010, - 23


نويسنده مروارید

 


نامه غضنفر کم سواد به همسرش
ارسال شده در پنج شنبه 21 / 11 / 1389برچسب:نامه غضنفر کم سواد به همسرش,نامه,غضنفر,کم سواد,کم,سواد,همسرش,همسر, - 23

 

روزی غضنفر برای کار و امرار معاش قصد سفر به آلمان میکنه و
همسرش و 19 بچه قد و نیم قد رو رها می کنه
خلاصه
همسرغضنفر گفت :حالا ما چه طور از احوال تو با خبر بشیم؟؟؟؟
غضنفر گفت: من برای تو نامه می نویسم.... 
همسرش گفت: ولی نه تو نوشتن بلدی و نه من خوندن !!!!!
غضنفر گفت من برای تو نقاشی میکنم ... تو که بلدی نقاشی های منو بخونی مگه نه ؟؟؟؟؟؟
خلاصه
غضنفر به سفر رفت و بعد از دو ماه این نامه به دست زنش رسید ..
 
این شما و این هم نامه ببینید چیزی میفهمید!!!؟؟؟؟
 
 
 
 
!!!!!!!شما چیزی فهمیدید !!!!!!!من که نفهمیدم
نامه رو فقط همسر غضنفر میفهمه چی نوشته شده
حالا ترجمه از زبان همسرش
 
خط اول :حالت چه طوره زن ؟ 
 
خط دوم :بچه ها چه طورن ؟
 
خط سوم : مادرت چه طوره ؟ 
 
خط چهارم :شنیدم سر و گوش ت می جنبه!!!  
 
خط پنجم : فقط برگردم خونه.... 
 
خط ششم : می کشمت 
 
خط هفتم :غضنفر از آلمان... 

نويسنده مروارید

 


عکسهای باحال
ارسال شده در پنج شنبه 21 / 11 / 1389برچسب:عکسهای باحال,عکس باحال,باحال,عکس, - 23

عشق و از بعضیا یاد بگیرین

تا حالا فکر کردی چطوری درس میخونی ؟ !

بدون شرح

 

هممون صبحا این شلکی بیدار میشوی یم

 

              

این خانمها چیکار میکنن 

همشون دارن عطسه میکنن اگر فکر دیگه ای کردی روانشناسا واست متاسفن 

اینم استخر بچه های قدیم چه ملقی زده  اونیکیهام سولاریومن

چه آب جوب تمیزی ! ( جوب نه جوی )


نويسنده مروارید

 


نقاشی روی پر !
ارسال شده در پنج شنبه 21 / 11 / 1389برچسب:نقاشی روی پر,نقاشی,پر,نقاشی پر, - 23


نويسنده مروارید

 


عکسهای رمانتیک هندی!
ارسال شده در پنج شنبه 21 / 11 / 1389برچسب:عکسهای رمانتیک هندی,عکس,رمانتیک,هندی,هند,عکسهای رمانتیک,رمانتیک هندی, - 23


نويسنده مروارید

 


دوستت دارم
ارسال شده در یک شنبه 15 / 11 / 1389برچسب:دوستت دارم,خواندنیهای جالب,جالب, - 18

وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...

وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی

وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی وگفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه

وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری بعد از کارت زود بیا خونه


وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری تو درسها به بچه مون کمک کنی


وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی بهم نکاه کردی و خندیدی

وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...


وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود


وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد


اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری


به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
چون زمانی که از دستش بدی
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید.


نويسنده مروارید

 


بدون شرح !
ارسال شده در سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:بدون شرح,نامه ی فدایت شوم,طنز, - 23


نويسنده مروارید

 


فرق حمام کردن دخترا با پسرا
ارسال شده در سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:فرق حمام کردن دخترا با پسرا,طنز,خواندنیهای جالب,جالب, - 23

يك دختر در حمام

ساعت ۴ بعد از ظهر

۱ـ لباساشو رو درمياره٬ رنگ روشن ها رو تو يك سبد و تيره ها رو تو يكي ديگه ميگذاره

۲ـ در حموم رو از تو قفل ميكنه٬ جلوي آيينه مي ايسته٬ شكمش رو كه تمام مدت داده بود تو٬ ميده بيرون و شروع ميكنه به غر غر و ايراد گرفتن از نقطه نقطه بدنش

۳ـ در كمد رو باز ميكنه انواع شامپو و صابون معطر مخصوص پوست صورت٬مو٬ بدن٬ كف پا و ... رو بيرون مياره و مي چينه رو لبه وان

۴ـ موهاش رو با شامپوي نارگيلي تقويت كننده٬ پرپشت كننده٬ براق كننده و...ميشوره و هفده دقيقه ماساژ ميده

۵ـ يكبار ديگه با همون شامپو موهاشو ميشوره

۶ـ نرم كننده معطر پرتقالي رو به موهاش ميماله تا ۶۰ ميشماره

۸ـ خمير ريش داداشي رو كش ميره و شيش كيلو خالي ميكنه رو ساق پا و دست و پشت لب. بعد يه تيغ بر ميداره و يا علي. آي

۷ـ سي و پنج دقيقه زير دوش مي مونه.خوب آخه بايد خيالش راحت بشه كه تمام مواد شيميايي از موهاش پاك شده. وگرنه بعد از حموم موها وز ميكنه

۹ـ موهاش رو حسابي مي چلونه٬ حوله رو مثل عمامه مي پيچه دور سرش. تو آيينه خودشو ورانداز ميكنه. از اينكه در اثر كشش حوله چشم و ابروش كشيده شده٬ احساس خوشگلي مي كنه و يه ماچ گنده واسه عكس خودش تو آيينه ميفرسته

۱۰ـ خوشحاليش زياد دوام نمياره. چون يه جوش سرسياه بي اجازه رو نوك دماغش سبز شده

11- تمام نقاط بدنش رو معاينه ميكنه و با ناخن و موچين ميره به جنگ جوشها و موهاي زائد بي تربيت

۱۲ـ حوله ش رو مي پوشه و ميره به اتاقش.تمام بدنش رو با لوسيون چرب ميكنه

۱۳ـ چهل بار لباس مي پوشه و در مياره تا انتخاب كنه

۱۴ـ ۴۸ دقيقه پشت ميز توالت مي شينه و آرايش ميكنه

ساعت ۸ شب



يك پسر در حمام

ساعت ۴ بعد از ظهر

۱ـ همون طور كه رو تخت نشسته ٬ لباساشو ميكنه. هر كدوم رو پرت ميكنه يه گوشه اتاق

۲ـ نيم وجب حوله رو ميگيره دور باسنش و ميره به سمت حموم

۳ـ مي ايسته جلوي آيينه. شكمش رو ميده تو. بازو ميگيره. فيگور چپ٬ فيگور راست٬ نيم ساعت قربون صدقه خودش ميره٬ (اين قدوبالا رو ببين چه كرده .لاي لاي لالاي لاي) مامان جونش هم از تو آشپزخونه تاييد ميكنه

۴ـ زير بغلش رو بو ميكنه و رنگ چهره ش بر ميگرده. سبز٬ آبي٬ بنفش

۵ـ در كمد شامپو ها رو باز نميكنه چون اصلا توش چيزي نداره

۶ـ با قالب صابون سبزش زير بغلهاشو كف مالي ميكنه. يه عالمه مو مي چسبه به صابون

۷ـ با همون صابون صورت و مو و بدنش رو هم ميشوره

۸ـ نرم كننده مو؟؟؟ برو بابا

۹ـ زير دوش (...) و به خاطر اكو شدن صداش تو حموم ٬كر كر ميخنده

۱۰ـ دو دقيقه بعد دوباره ميزنه زير خنده٬ آخه اين دفعه بوش رسيده به دماغش

۱۱ـ چاه حموم رو هدف گيري ميكنه و (...)

۱۲ـ از زير دوش مياد بيرون و يكهو مي بينه يادش رفته بوده در حموم رو ببنده. و همه فرش و كف خونه خيس شده.( بيخيال...مامان خشك ميكنه)

۱۳ـ حوله فسقليش رو مي پيچه دور باسنش و همون طور خيس خيس ميره تو اتاق.

۱۴ـ حوله خيس رو پرت ميكنه رو تخت و ۲ دقيقه اي لباس مي پوشه

ساعت:4:15


نويسنده مروارید

 


آيا مي دانيد؟!
ارسال شده در سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:آيا مي دانيد؟!,خواندنیهای جالب,جالب,خواندنیها, - 22

 

1- عمومي ترين نام در جهان محمد است
2- اسم تمام قاره ها با همان حرفي كه آغاز شده است پايان مي يابد

3- مقاوم ترين ماهيچه در بدن زبان است
4- كلمه ي ماشين تحرير (typewriter) طولاني ترين كلمه اي است كه مي توان با استفاده از حروف تنها يك رديف كيبورد ساخت
5- چشمك زدن زنان تقريبا دو برابر مردان است
6- شما نمي توانيد با حبس نفستان خودكشي كنيد

7- محال است كه آرنجتان با بليسيد!! (80% آدما الان امتحان کردند)
8- وقتي كه عطسه مي كنيد قلب شما به اندازه ي يك ميليونيوم ثانيه مي ايستد!
9- خوك ها به لحاظ فيزيك بدني قادر به ديدن آسمان نيستند
10- وقتي به شدت عطسه مي كنيد ممكن است يك دنده ي شما بشكند و اگر عطسه ي خود را حبس كنيد ، ممكن است يك رگ خوني در سر و يا گردن شما پاره شود و بميريد
11- جليقه ي ضد گلوله ، ضد آتش ، برف پاك كن هاي شيشه ي جلوي اتومبيل و چاپگرهاي ليزري توسط زنان اختراع شدند !

12- تنها غذايي كه فاسد نمي شود عسل است
13- كروكديل نمي تواند زبانش را به بيرون دراز كند  (خوب به من چه؟!)
14- حلزون مي تواند سه سال بخوابد  

15- تمامي خرس هاي قطبي چپ دست هستند  
16- در سال 1987 خطوط هوايي امريكن ايرلاينز توانست با حذف يك دانه زيتون از هر سالاد سرو شده در پروازهاي درجه يك خود ، چهل هزار دلار صرفه جويي كند
17- پروانه ها با پاهايشان مي چشند
18- فيل ها تنها جانوراني هستند كه قادر به پريدن نيستند (لابد انتظار داشتي بپرن؟!)
19- در 4000 سال قبل هيچ حيواني اهلي نبود
20- بطور متوسط مردم آن قدر از عنكبوت مي ترسند كه نمي توانند آن را بكشند
21- مورچه هميشه بر روي سمت راست بدن خود سقوط مي كند (کی ديده؟!)
22- قلب انسان فشاري ايجاد مي كند تا به فاصله ي 30 فوتي  (تقريبا 8 متر) خون را به خارج از بدن پمپاژ کند.
23- موش هاي صحرايي چنان سريع تكثير پيدا مي كنند، كه در عرض هجده ماه دو موش صحرايي قادرند يك ميليون فرزند داشته باشند

24- صندلي الكتريكي توسط يك دندانپزشك اختراع شد (بوق هم توسط يك مخترع اختراع شد!)
25- استفاده از هدفون در هر ساعت باكتري هاي موجود در گوش شما را تا هفصد برابر افزايش مي دهد
26- فندك قبل از كبريت اختراع شد

27- نظير اثر انگشت اثر زبان هر فرد نيز متفاوت است


نويسنده مروارید

 


بله گفتن خانوم ها
ارسال شده در سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:بله گفتن خانوم ها,خواندنیهای جالب,طنز,خواندنیها,جالب, - 22

عروس عادي : با جازه ي بزرگ ترها بله
( اين اصولا مثه بچه ي آدم بله رو مي گه و قال قضيه رو مي كنه )

عروس لوس : بعــــــــلــــــه
( عروس هاي لوس رو فقط بايد سپرد به داماد و حجله )

عروس زيادي مؤدب : با اجازه ي پدرم،مادرم،برادرم،خواهرم،دايي جون،عمه جون،زن عمو كوچيكه،نوه خاله ي عمه شكوه، اشكان كوچولو،مرجوم زن آقا جان بزرگه، قدسي خانوم جون.....
( اين عروس خانوم آخر هم يادش مي ره بگه بله..واسه همين دوباره از اول شروع مي كنه به اجازه گرفتن )

عروس خارج رفته : با پرميشن گريتر هاي فميلي ... اُيس .. !
(اين هم بايد به سرنوشت عروس لوس برسه تا شايد آدم بشه)

عروس خجالتي : اوهوم

- عروس پاچه ور ماليده : به كوري چشم پدر شوهر و مادر شوهر و همه ي فك و فاميل اين بزغاله  (اشاره به داماد) آره...
(وضعيت داماد كاملا قابل پيش بيني است)

- عروس رشتي : اووو اگر اهالي محل موافقند ، بنده مخالفتي ندارم!

- عروس هنرمند : با اجازه ي تمامي اساتيدم ، استاد رخشان بني اعتماد ، استاد مسعود كيميايي ، اساتيد برجسته تئاتر ، استاد رفيعي ، مرحوم نعمت اله گرجي ، شير علي قصاب هنرمند ، روح پرفتوح مرحومه مغفوره مرلين مونرو ، مرحوم مارلين ديتريش ، مرحوم مغفور گري گوري پك و ... آري مي پذيرم كه به پاي اين اتللو ي خبيث بسوزم چو پروانه بر سر آتش

- عروس داش مشتي !: با اجازه ي بر و بچ مجلي نيست .. من كه پايه ام (با عرض تشكر از داش اسي عزيز!)

- عروس زيادي مومن و معتقد : بسم الله ارحمن الرحيم و به نستعين انه خير ناصر و معين .. اعوذبالله من الشيطان الرجيم .. يس و القرآن الحكيم .. الي آخر! ... (و در آخر) نعم!

- عروس فمنيست : يعني چي؟ چه معني داره همش ما بگيم بله؟‌چقدر زن بايد تو سري خور باشه ؟! .. چرا همش از ما سوال مي پرسن!؟ .. يه بار هم از اين مجسمه ي بلاهت (اشاره به داماد) بپرسن ..


نويسنده مروارید

 


نكن! ،‌بكن!
ارسال شده در سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:نكن! ,‌بكن!,خواندنیهای جالب,جالب,خواندنیها,طنز, - 22

شش سال اول زندگي

- گريه نكن
- شيطوني نكن
- دست توي دماغت نكن
- تو شلوارت پي پي نكن
- مامانت رو اذيت نكن
- رو ديوار نقاشي نكن
- دستت رو توي پريز برق نكن
- دمپايي بابات رو پات نكن
- به خورشيد نگاه نكن
- شب ها تو جات جيش نكن
- تو كمد مامان فوضولي نكن
- با اون پسر بي تربيته بازي نكن
- اسباب بازي ها رو توي دهنت نكن
- زير دامن شمسي خانم رو نگاه نكن!
- دماغت رو توي لوله ي جاروبرقي نكن

دوره ي دبستان‌

- موقع رفتن به مدرسه دير نكن
- پات رو توي جاميزي نكن
- ورقه هاي دفترت رو پاره نكن
- مدادت رو توي دهنت نكن
- به دختر هاي مدرسه بغلي نگاه نكن
- تخته پاك كن رو خيس نكن
- حياط مدرسه رو كثيف نكن
- با دخترهاي شمسي خانم « دختربازي » نكن
- دست تو كيف بغل دستيت نكن
- تخته سياه رو خط خطي نكن
- گچ رو پرت نكن
- دستت رو توي ك.. همكلاسيت نكن
- تو راه رو سر و صدا نكن
- تو كلاس پچ پچ نكن
- Atari ‌بازي نكن


دوره ي راهنمايي

- Sega بازي نكن
- ترقه بازي نكن
- جاهاي بدبد فيلمها رو نگاه نكن
- موقع برگشتن از مدرسه دير نكن
- تو كوچه فوتبال بازي نكن
- دست توي جيبت نكن
- با مامانت كل كل نكن
- توي كلاس صحبت نكن
- بعد از ظهر سر و صدا نكن
- با دختر شمسي خانم منچ بازي نكن
- اتاقت رو شلوغ نكن
- روي ميز بابات كتاب هات رو ولو نكن
- عكس لختي تماشا نكن
- با بچه هاي بي ادب رفت و آمد نكن
- جر و بحث نكن

دوره ي دبيرستان
 
- با كامپيوتر بازي نكن
- تو حموم معطل نكن
- تقلب نكن
- با دوستات موتور سواري نكن
- عصرها دير نكن
- با دختر شمسي خانم صحبت نكن
- با بابات دعوا نكن
- تو كلاس معلمتون رو مسخره نكن
- تو خيابون دنبال دختر ها نكن
- مردم آزاري نكن
- نصف شب سر و صدا نكن
- فيلم سوپر نگاه نكن
- وقتت رو تلف نكن
- چشم چروني نكن

دوره ي دانشگاه

- رشته اي رو كه دوست داري انتخاب نكن
- 24 ساعته چت نكن
- سر كلاس درس غيبت نكن
- با دختر شمسي خانم دل و قلوه رد و بدل نكن
- خيابون ها رو متر نكن
- تو سياست دخالت نكن
- با دختر هاي مردم هر كاري خواستي نكن
- شب براي شام دير نكن
- با مامور پليس كل كل نكن
- چراغ قرمز رو عشقي رد نكن
- موبايلت رو Reject نكن
- استادت رو اسگل نكن
- آستين كوتاه تنت نكن
- همه رو دودره نكن

دوره ي سربازي

- موهات رو بلند نكن
- روت رو زياد نكن
- از اوامر سرپيچي نكن
- فرار نكن
- با اسلحه شوخي نكن
- غيبت نكن
- به آينده فكر نكن
- درگيري ايجاد نكن
- به فرمانده بي احترامي نكن
- غير از خدمت به هيچ چيز ديگري فكر نكن
- با رئيس عقيدتي جر و بحث نكن
- اعتراض نكن

دوره ي شوهر بودن

- با زنت شوخي نكن
- زنت رو با دختر شمسي خانم مقايسه نكن
- با زنت دم به ساعت ... نكن
- به زنت خيانت نكن
- با دوستانت الواتي نكن
- زنت رو انگولك نكن
- تو Orkut خودت رو Single معرفي نكن
- به زن هاي ديگه نگاه نكن
- موبايلت رو قايم نكن
- از عكس هاي قبل از ازدواجت نگه داري نكن
- پولت رو خرج دوستات نكن
- رفتار دوران مجردي رو تكرار نكن
- غير از زندگي مشترك به هيچ چيز فكر نكن
- ريسك نكن
- بدون اجازه ي زنت هيچ كاري نكن

دوره ي پدر بودن

- بچه رو تنبيه نكن
- به بچه بي توجهي نكن
- بچه‌ت رو با بچه هاي ديگه مقايسه نكن
- به بچه توهين نكن
- بچه رو از بازي منع نكن
- بچه‌ت رو به كتك زدن بچه ي دختر شمسي خانم تشويق نكن
- با بچه كل كل نكن
- بچه رو محدود نكن
- بچه رو از جنس مخالف دور نكن
- به مادر بچه بي توجهي نكن
- بچه رو به هيچ چيز مجبور نكن
- آزادي بچه رو محدود نكن
- به حلال زاده بودن بچه شك نكن
- از خواسته هاي بچه چشم پوشي نكن
- جلوي بچه با مادر بچه ... نكن

دوره ي پيري

- براي بچه هات مزاحمت ايجاد نكن
- نوه هات رو لوس نكن
- با پيرزن هاي ديگه معاشرت نكن
- به خاطراتت فكر نكن
- پولت رو خرج نكن
- هوس جووني نكن
- غير از آخرتت به هيچ چيزي فكر نكن
- با زنت بي وفايي نكن
- از رفتن به خانه ي سالمندان احساس نارضايتي نكن
- لباس شاد تنت نكن
- به بيوه شدن دختر شمسي خانم توجه نكن
- تو وصيتنامه ، هيچ كس رو فراموش نكن
- از گذشته ناله نكن
- به هر كي رسيدي ، نصيحت نكن
- به آينده فكر نكن

دوره ي پس از مرگ!

- حالا ديگه دوره ي نكن تموم شد ! حالا هر كاري دلت مي خواد بكن...
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ...بكن
- ... ولي فقط با روح دختر شمسي خانم كاري نكن !!!


نويسنده مروارید

 


۱۰مورد در ازدواج
ارسال شده در سه شنبه 10 / 11 / 1389برچسب:۱۰مورد در ازدواج,ازدواج,طنز,خواندنیهای جالب,جالب, - 22


۱- ازدواج در آسمان ها ساخته شده .. اما سراسر طوفان و رعد و برق است!
۲- اگر می خواهيد خانمتان با دقت زياد به صحبت های شما كلمه به كلمه گوش كند ، در خواب حرف بزنيد !
۳- ازدواج با شكوه است و جدايی ۱۰۰ برابر با شكوه تر !
۴- زندگی متاهلی خيلی خنثی است .. در سال اول ازدواج ، مرد صحبت می كند و زن گوش می كند .. در سال دوم ، زن صحبت می كن و مرد گوش می كند .. در سال سوم ، هر دو صحبت می كنند و همسايه ها گوش می كنند !
۵- وقتی مردی در ماشين را برای زن باز می كند ، مطمئن باشيد كه يا ماشين جديد است يا زن !
۶- ازدواج زمانی است كه زن و مرد يكی می شوند .. مشكل زمانی شروع می شود كه می خواهند تصميم بگيرند كدام يكی شوند!؟
۷- قبل از ازدواج ، مرد تمام شب را دراز می كشد و به چيزهايی كه تو گفته ای فكر می كند .. بعد از ازدواج ، پيش از اين كه حرفت را تمام كنی به خواب می رود !
۸- هر مردی زنی می خواهد كه زيبا ، فهميده ، اقتصادی و آشپز خوبی باشد .. اما قانون اجازه ی گرفتن يك زن را فقط می دهد !‌
۹- ازدواج و عشق هر دو مواد خالص شيميايی اند .. به همين دليل زن گرفتن ، شوهر را مثل يك سم حرام شده می كند!
۱۰- يك مرد تا زمانی كه ازدواج نكرده است ، كامل نيست ! .. بعد از ازدواج ، او تمام می شود !


نويسنده مروارید